انجمن تخصصی ایران سرور

نسخه‌ی کامل: نقد و بررسی فیلم In The Mood For Love (در حال و هوای عشق)
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
[عکس: 1535244226_ptf6TDyW9hx1nPm.jpg]
کارگردان : Kar Wai Wong
 
نویسنده : Kar Wai Wong
 
بازیگران: Tony Leung Chiu Wai,Maggie Cheung,Ping Lam Siu
 
خلاصه داستان :
 
هنگ کنک سال های 1960.اقای چو (تونی لونگ) و خانم چان (مگی چنگ) به تازگی به همسایگی هم در امده اند.همسران انها به دلیل شرایط کاری همیشه در سفر هستند.اقای چو یک روز خانم چان را به نوشیدنی دعوت می کند،انها از همسرانشان و سفرهایشان صحبت می کنند.هر دوی انها به به نقاط مشترکی در مورد همسرانشان رسیده و به انها مشکوک می شوند،نکند که همسران در سفر با هم در ارتباط باشند اما داستان فقط این نیست و خود این تلاش برای حل معما قصه را وارد مرحله تازه ای میکند و ...
 
نقد فیلم در حال و هوای عشق
 
در حال و هوای عشق
 
مدفون کردن چیزهایی در پس خاطره. چیزهایی که نمیدانیم یک نیاز بود یا یک هوس. شب – خارجی – موقعیت بارانی- قدم زدن و گریه کردن در کنار دیوارهای نم کشیده. تصاویر چشم نواز ، موسیقی سحر انگیز ، اسلوموشن های بی نظیر. نوستالژی باهم بودن. ارتباطی که قبل از آغاز به پایان رسیده بود.
 
خلاصه فیلم
 
دهه 1960 – هنگ کنگ. زن و مرد متاهلی در یک پانسیون کوچک و تروتمیز در کنار هم بطور اتفاقی اطاق می گیرند. مرد در یک روزنامه کار می کند و زن هم در یک شرکت منشی است. هم مرد و هم زن متاهل هستند. همسر مرد بخاطر مشغله کاری که دارد کمتر میتواند شوهر خود را ببیند. مرد نیز شاغل است ولی بعد از ساعات کارروزنامه در خانه تنها می ماند. و اما زن اطاق بغلی، او نیز شاغل است ولی شوهری دارد که بخاطر دغدغه کاری اکثرا در مسافرت است و گاه گاهی به دیدار همسر خود می آید. به این ترتیب زن و مرد همسایه هردو از نظر عاطفی دچار یک خلا بزرگ هستند.
 
زن و مرد هر روز از کنار هم رد می شوند و همدیگر را دوست می دارند ولی نمی توانند این دوست داشتن را به همدیگر ابراز کنند. زن و مرد کم کم به هم نزدیک تر می شوند و یک شب بلاخره دل به دریا می زنند و در رستورانی با همدیگر قرار شام می گذارند. زن و مرد در میان صحبت های شان متوجه می شوند که همسرانشان با همدیگر به طور مخفیانه ارتباط دارند و به آنها خیانت کرده اند. زن و مرد ازین پس بخود اجازه می دهند که با یکدیگر ملاقات کنند ولی به عنوان دو دوست صمیمی که درد و دل همدیگر را می شنوند و بعضی مواقع برای هم گریه می کنند. زن و مرد ، عاشق یکدیگر هستند ولی به این مطلب خوب واقف هستند که بعلت وجود خانواده هیچگاه نمی توانند یه‌همدیگر برسند برای همین در عین عاشق بودن رابطه خود را مانند دو دوست حفظ می کنند. زن و مرد به همدیگر تاکید می کنند که نباید ارتباط شان مثل ارتباط همسران خیانتکارشان باشد و نباید آنها هم مثل همسرانشان بشوند. برای همین سعی می کنند کمترین ارتباط جسمی را باهم دیگر داشته باشند. به روایت دیگر زن و مرد با حذف کردن رابطه جنسی میان خود سعی می کنند که شبیه همسران خیانتکارشان نباشند.
 
آنها ساعت های زیادی را در یک اطاق با هم می گذرانند و ظاهران روزهای زیادی بر روی فیلمنامه ای که مرد در صدد تهیه آن است با هم همکاری می کنند بدون کوچکتری ارتباط جنسی و جسمی(بقول شخصی: امیدوارم از من نپرسید که آن بوسه ها و بغل کردن ها و گریه ها چه بودند). مرد به شهری دیگر منتقل می شود و مجبور می شود آن شهر را ترک کند. در نهایت این ارتباط به پایان می رسد ولی در دل هردو طوفانی بپاست. طوفانی که تا پایان عمر نمی توانند به کسی بازگو کنند حتی خودشان. بعد از چند سال زن و مرد به همان مسافر خانه می آیند و در میان انبوه اثاثیه ساکت به در و دیور خیره می شوند. آنها می دانند که در کنار همدیگر هستند ولی به هیچ عنوان خود را به همدیگر نشان نمی دهند و بدون آنکه همدیگر را ببینند با بغض بسار مکان را ترک می کنند.
 
مرد به معبد سنگی بزرگی می رود و در آنجا به راز و نیاز می پردازد. مرد در معبد سوراخی را در دل دیوار سنگی لمس می کند. پس از رفتن مرد از معبد می بینیم که درون سوراخ سنگی خزه های سبز رنگی روییده است.
 
شرح سکانس
 
سکانس پایانی فیلم. آنجایی که ارتباط زن و مرد بپایان رسیده و مرد به معبدی برای دعا و نیایش می رود.
 
در نمایی آورشولدر(نمای پشت سر) یک راهب بودایی را می بینیم که دارد به مرد نگاه می کند. در لحظه اول این احساس به ما دست میدهد که مرد روبروی دیوار ایستاده و دارد دعا می خواند. مرد بودایی هم همین فکر را می کند. نما ها به مرد نزدیک تر می شود و می بینیم که او در مقابل دیوار سنگی بزرگی ایستاده و دعا می خواند. سوراخی درون دیوار سنگی است. مرد با آن سوراخ حرف می زند و با انگشت آن را لمس می کند. مرد از معبد خارج می شود و بدنبال آینده خود می شتابد. در پلان بعدی همان دیوارسنگی و همان سوراخ را می بینیم با این تفاوت که درون سوراخ اکنون خزه های سبز رنگی روییده اند. والس زیبایی به گوش می رسد. تیتراژ پایانی ظاهر میشود. نوشته های سفید بر روی صفحه قرمز. و حصرتی عجیب و غریب که حتی ماه ها بر تماشاگر تاثیر می گذارد.
 
تحلیل سکانس
 
فیلمی در حال و هوای گذشته تماشاگر هایش. همه ما در زندگی شخصی مان دارای لحظه ها و گذشته هایی هستیم که خاطراتش فقط و فقط برای خودمان قابل درک است(بصورت خوش بینانه تر میتوان گفت: لحظاتی که فقط برای خود و طرف مقابل مان قابل درک بوده). گذشته ای که در دل زمان مدفون کرده ایم. گذشته ای که وقتی فقط اولش را بیاد بیاوریم ، سعی می کنیم به هر طریقی که شده حواس خودمان را به جایی دیگر پرت کنیم.
 
مرد در مقابل دیوار سنگی معبد ایستاده و ظاهرا دعا می کند. البته اینطور بنظر می رسد. حتی مرد بودایی هم بنظر می رسد که اینگونه فکر می کند. اما مرد دارد با مرور خاطراتش و لمس کردن سوراخ داخل دیوار احساسات و خاطراتش را برای همیشه در دل یک تخته سنگ سرد حبس می کند. این حرکت مرد به سبک مردان قدیم است که باسوراخ دیوار ها یا جاهایی شبیه به این مورد سخن می گفتند ولب به افشای راز های خودباز می کردند و پس از برملا کردن آن راز برای سوراخ دهنه سوراخ را با گل مسدود می کردند. مرد مثل شعبده باز ها که دستمالی را به زور در مشت خود جا می دهند انگار مرد نیز با مرور خاطرات و لمس کردن سوراخ دیوار دارد خاطراتش را در دل سوراخ یک تخته سنگ به زور می چپاند. البته او با آرامش خاصی این کار را می کند. او لب های خود را به سوراخ نزدیک کرده و حرف می زند و بعد به آرامی با انگشت خود سوراخ را لمس می کند ولی تماشاگری که از اول فیلم همراه او بوده میداند که در دل این سکوت حاکم بر صحنه چه طوفان عظیمی در حرکت است. مرد معبد را ترک می کند ولی بعد از دور شدن مرد می بینیم که در درون آن سوراخ خزه های سبز رنگی روییده است. همه جا ساکت ساکت است و سرد ، ولی فریادی بی صدا بگوش می رسد که می فهمیم سنگ نیز از برکت وجود این خاطرات تحریک شده. تازه می فهمیم که سنگ ها هم مثل ما آدم ها زنده اند و با احساس. فقط کمی خیلی ساکت اند. سنگ نیز طاقت دفن کردن این خاطرات را در دل خود ندارد. خاطرات نیز در د سنگ به جوانه نشسته اند. سنگ هم طاقت رازداری و تحمل این خاطرات را نداشت. پس وای بر دل شیدای این مرد و زن که چه می کشند. سنگ نیز این خاطرات را از خود پس زد چون طاقت شنیدنش را نداشت.
 
وقتی سنگ معبدی چند هزار ساله که ساعت های بی شماری دعاها و رازها و نیازها و اسرارهای بی شمار عابدین را در پس این سالها در دل خود نگه داشته بود ، اکنون طاقت شنیدن نوستالژی این مرد را ندارد ، به این نکته پی می بریم که مطمئن ترین جا و امن ترین جا برای دفن خاطرات گذشته مان همین دل صاحب مرده خودمان است.
 
دل نوشت
 
نمی دانم چه بگویم. از آن دست فیلم هاییست که باید دید و با تمام وجود لمس کرد تا احساسش در قلب آدم جا بیوفتد. این فیلم آنقدر حساس و نازک است و دلربا و خوش زبان که حتی با زبان اصلی(که انگلیسی هم نیست) میتوان چیزهای زیادی از فیلم فهمید. یک فیلم آسیایی محض. بخاطر همین میتواند با مخاطب ایرانی بخوبی ارتبات برقرار کند. ایرانی ها که سرشان درد می کند برای عاشق شدن و گریه کردن. این فیلم مخصوص سنین سی تا چهل سال است خصوصا اگر تجربه عشقی نافرجام هم در ذهنمان داشته باشیم که دیگر همه چیز برای نشئه شدن فراهم است. بی هیچ ماده ای مست می شویم حتی احتیاجی به کالباس خشک صورتی شل هم نیست. نه خیار شوری نه مخلفاتی ، این فیلم فقط یک دل رنجور میخواهد تا با دیدن لب های باز و بسته شده بازیگر ها به عمق وجود آنها پی ببرد و در ذهن ناخودآگاهش یک فیلم هنگ کنگی را به زبان دل خویش ترجمه کند.
 
سبک نوشت
 
کار وای وانگ شخصیتی بزرگ در سینمای جهان است. او و کیارستمی به حق آبروی سینمای آسیا هستند. او استاد حاکم کردن جو و اتمسفر خاصی بر فیلم هایش است که دیگران حتی نمیتوانند آن را تقلید کنند. بقول امیر قادری(منتقد خوب کشورمان):‌دنیایی که کار وای در جلوی لنز دوربین می سازد دنیایی است که یک سانت اینطرف و آنطرف ترش وجود ندارد. واقعا چه تعبیر زیبایی کرده. فیلم های کار وای را فقط باید دید و در احساس تراوش شده ذهن کار وای غرق شد.
 
سبک نوشت 2
 
فیلم های کار وای را می توان گفت فیلم اشیا است تا فیلم بازیگران. در فیلم های کار وای اشیا نقش بسیار مهمی در القا احساسات دارند. لباسهای بازیگران آنقدر خوب انتخاب می شوند که حد ندارد. کت و شلوار تیره مرد و پیراهن روشنی که آستین هایش از زیر آن بیرون زده نشانگر احساسات محبوس شده مرد است و لباس هی شاد و پر رنگ رن نشان گر احساسات و جنب و جوش عاشقانه زن است که وقتی به چهره خنثی زن نگاه می کنیم همه آن شور و نشاط انگار از بین رفته اند. رنگ های استفاده شده در فیلم وا قعا بجا هستند. طرح خزانی که روی آباژور اطاق زن مشاهده می کنیم بی سبب با احساسات غمگین او ندارد. راه رو های تنگ و باریک را آنچنان زیبا و جاندار به ما نشان می دهد که انگار حیاط و زندگی در دل تک تک آجر های آن جریان دارد. البته به کار بی نظیر فیلمبردار فیلم که احل استرالیاست نیز می بایست احترام گذاشت. کریسدفیل نوبیل واقعا یک استاد است.
 
سبک نوشت 3
 
موسیقی فیلم واقعا سحر انگیز است و واقعا این فیلم را نمی توان بدون موسیقی اش تصور کرد. این موسیقی در کنار تصاویر اسلوموشن بسیار زیبای فیلم واقعا لذت بی نهایت بار دیدن را همیشه دارد.
 
دل نوشت 2
 
شخصی می گفت: "عقلم می گوید که آن صحنه های حرکت آهسته که با آن موسیقی دلپذیر سازهای زهی همراه می شوند کمی با سبک کلی فیلم که بر ایجاز بنا شده ناهمگون است. ولی دلم می گوید لعنت بر هرکه بخواهد روزی آن ها را از فیلم در آورد!".
 
نویسنده:احسان تحویلیان
 
 
 
 
 
نگاهی به فیلم «در حال و هوای عاشقی»
 
آغاز
 
سال ها پیش ، روزی، شاگردی که شب پیشش کازابلانکای مایکل کرتیز را دیده بود ازم پرسید که: "کازابلانکا رو دیدی؟" گفتم:"هشت نه بار." گفت:"هشت نه بار! آخه چی بود این؟ از ده تا فیلم هندی بدتر!"
 
نگاهش کردم و پرسیدم:"تا حالا عاشق شدی؟" من منی کرد و گفت:"یه بار..." سر تکان دادم که:"نه!نشدی."
 
جاخورد. "خودم می گم شدم، شما می گین نه!؟" خندیدم و با لحن حکیمانه یی که حالا خودم هم تحملش را ندارم، گفتم:"بگذریم...نشدی!" و دیکتاتورمابانه در بحث را تخته کردم.
 
کارگردان
 
فیلم"در حال و هوای عاشقی" هفتمین ساخته ی بلند کارگردان هنگ کنگی الاصل"وونگ کار-وای " است. کارگردانی که حالا چهل و هفت ساله است و سال ها تهیه کنندگی و فیلمنامه نویسی را پشت سر دارد و تصویرهای فیلم به خوبی خبر می دهند که گرافیک خوانده و روزگاری شیفته ی عکس های هانری کارتیه برسون، رابرت وانگ و ریچارد آودون بوده است.
 
داستان
 
هنگ کنگ، سال ١٩۶٢.زنی جوان، منشی شرکتی تجاری، اتاقی را در خانه یی اجاره می کند برای خودش و شوهرش که گویا بیشتر مواقع در سفر کاری است. همزمان مردی روزنامه نگار اتاقی را اجاره می کند در خانه ی همسایه برای خودش و همسرش، که گویا کارمند هتلی(؟) است ، و بیشتر مواقع در خانه نیست.
 
آن ها در یک روز اسباب کشی می کنند و گه گاه به هم بر می خورند. تنهایی هایشان کم کم آن ها را به هم نزدیک می کند تا سرانجام شبی دل به دریا می زنند و با هم به یک غذا خوری می روند. همان شب است که در می یابند که همسرانشان با هم سر و سری دارند و به آن دو خیانت می کنند.
 
از آن پس آن ها نیز به خود اجازه می دهند که اوقاتی را با هم بگذرانند اما تنها در آن حد که جای خالی همسرانشان را برای هم پر کنند؛ زن حتی اجازه نمی دهد که مرد دستش را بگیرد. مرد می خواهد روی فیلمنامه یی کار کند و از زن می خواهد که کمکش کند، زن دو دل میان ادامه یا قطع ارتباط عاقبت به او می پیوندد به این امید که " ما مثل آن ها نمی شویم".
 
آن ها، بی هیچ تماس جسمی ، روزها و شب ها بر روی فیلمنامه کار می کنند و ساعاتی خوش را می گذرانند ولی نگاه های مزاحم و دخالت و حرف مردم باز باعث می شود که زن از مرد دوری گزیند و چندی میانشان فاصله بیفتد.
 
شبی، زیر باران در گوشه ی خلوت یک کوچه، مرد به زن می گوید:" فکر می کردم ما مثل آن ها نمی شویم، ولی اشتباه می کردم."می گوید که می داند زن هرگز همسرش را به خاطر او رها نخواهد کرد و می گوید که به همین خاطر و "چون از حرف مردم خسته است"، برای کار در روزنامه یی به سنگاپور می رود. و زن می ماند با اتاق ها، اشیاء و خاطره ها.
 
سال ها بعد، هر دو به امیدی نازک به آن اتاق ها باز می گردند. اشک در چشمانشان حلقه می زند و بغض گلویشان را می گیرد اما با آن که تنها دری میانشان فاصله می اندازد، می گذرند و همدیگر را نمی یابند. مرد حالا رازی دارد که آن را تنها در حفره یی در دل یک دیوار باستانی نجوا می کند.
 
روایت
 
نویسنده ی فیلمنامه ، خود "وونگ کار-وای"، ظرافت های روایتگری را خوش می شناسد:
 
روایتش سرراست و به ترتیب سیر وقایع است اما به شدت بریده بریده؛ یعنی بخش های میانی نامربوط به ماجرای اصلی به گشاده دستی حذف شده اند و گفت و گو ها چنان نوشته شده اند که سرنخ هایی روشنگربرای کشف تسلسل حوادث به بیننده بدهند و چه خوب، که شیرینی این کشف ها به دهان بیننده مزه می کند(و چه باک اگر گاهی هم در کشف ها جا بماند یا نشانه های بعضی صحنه ها را در نیابد.).
 
شخصیت ملایم و اخلاقی مرد را به خوبی در تقابلش با شخصیت رفیق عامی و عیاش و زن باره اش به ما می شناساند و شخصیت گوشه نشین و تنهایی گزین زن را در تضادش با خانواده ی شب نشین و وقتگذران صاحبخانه ، که جز بازی های بیهوده ی جمعی معنایی در زندگی نمی شناسند.
 
به زیبایی سر نخ کشف رابطه ی خیانتبار همسران را در ابتدای فیلم به ما می دهد، آن جا که زن از شوهرش می خواهد که دو کیف همانند برای رئیسش بیاورد، رئیسی که بعدتر می فهمیم خود مشغول خیانت به همسر است.
 
به مهارت، چهره ی همسران را هرگز نشانمان نمی دهد. از یکی تنها صدایی می شنویم و آن یکی را غالبا در پنجره/ آینه؟ یی بیضی شکل و پنهان در پشت موهایی صاف و کوتاه می بینیم.
 
آن داستان را که " مردمان روزگار قدیم رازهایشان را در حفره ی تنه ی درختان نجوا می کرده اند و بعد حفره ها را با گل می بسته اند" در نیمه ی فیلم از زبان مرد- که به تاکید اصرار می کند رازی ندارد- بازگو می کند تا تصویر آن حفره ی کوچک در دیواره ی کهن آن معبد بودایی در انتهای فیلم، نفسمان را بند آورد و قلبمان را تنگ بفشارد.
 
"وونگ کار-وای" آداب روایتگری را خوب می شناسد.
 
تصویر
 
کریس دویل، مدیر فیلمبرداری "در حال و هوای عاشقی"، یک استرالیایی آشفته حال سرگردان در شرق آسیاست ولی جست و جو هایش نتیجه یی درخشان به بار آورده : نور پردازی لکه یی صحنه های فیلم و قاب های بسته با قاب بندی های محکم اش نفس گیر و درخشان اند. کادرهایش را به عمد چنان تنگ نگه داشته- یا با پر کردن پیش زمینه و و ورود اشیایی از چپ و راست قاب، یا حتی با نماهای بسته از روی شانه ی شخصیت ها- که گویی دوربینش همیشه دارد پنهانی و از پشت چیزهایی به شخصیتها می نگرد؛ شاید به نشانه ی رابطه ی ممنوعی که ما را اجازه ی حضور در خلوتش نیست، یا به نشانه ی محیطی که بر هر دوشان تنگی می کند ویا به نشان رابطه یی که از آن خلاصی ندارند.
 
رنگ غالب صحنه ها عموما زرد است، گاه در تقابل با قرمز آتشین لباس زن یا پرده های رقصان در باد آن هتل/ آسایشگاه؟ به نشانه ی عشقی هم آتشین و گرما بخش و هم آزارنده و هشدار دهنده. طراحی صحنه، بی هیچ خودنمایی، ستودنی است آن هم در فیلمی که این همه بر اشیاء تاکید دارد.
 
صدا
 
فیلم، تا آن جا که من در می یابم، تاکید زیبایی شناسانه ی ویژه یی بر صدا ندارد ولی استفاده اش از موسیقی بسیارتاثیرگزار است. چه آن جا که با ترکیب دو موتیف متفاوت از سازهای زهی از یک سو نگرانی و اضطراب و از سوی دیگر نرمی و لطافت این رابطه را به ما منتقل می کند و چه آن جا که با نوای محزون و عاشقانه ی خواننده، حزن و رنج بازمانده از رابطه را به ما می نمایاند.
 
بازی
 
بازیگر زن زیباست. می خرامد، در خود ، مضطرب و نگران. چنان که زنان در چنین لحظاتی هستند.
 
بازیگر مرد آسوده تر است و طبیعی تر و نه چندان مضطرب. چنان که مردان عموما در چنین شرایطی هستند .
 
دیگر بازیگران هم این قدر درست هستند که دریابیم دو عاشق ما گویی به این جهان تعلق ندارند و در میان این آدم های معمولی جایی نمی یابند و جهانی دیگر را ، ورای این جهان روزمرّگی ها و آداب دست و پا گیر، جست و جو می کنند.
 
نگاه
 
"در حال و هوای عاشقی" همان قدر که درباره ی عشق است، درباره ی اشیاء و جاها و چیزها است. اشیایی که با هم اشتباه گرفته می شوند، چیزهایی که بهانه ی ارتباط می شوند، کتاب هایی که قرض داده می شوند، غذا خوری هایی که نشانه ی تنهایی اند، باران هایی که بهانه ی حرف زدن می شوند، ساعتی که نشا نه ی شرکت تجارتی است، کیف ها و سنجاق کراوات هایی که نشانه ی خیانتند، خردلی که نشانه ی وفاداری است، دمپایی هایی که فراموش می شوند، آینه ی بیضی شکلی که نشانه ی محل کار همسر مرد است، پرده های قرمزی که نشانه ی وعده گاه اند، نوشته هایی که دست به دست می شوند، تلفن هایی که نشانه ی انتظارند، سیگاری که بوی معشوق را دارد،پنجره هایی که بغض به گلویمان می آورند، درهایی که به موقع گشوده نمی شوند و حفره هایی کوچک که رازهایی به بزرگی تاریخ را در خود پنهان می کنند.
 
"در حال و هوای عاشقی" درباره ی عشقی است که دنیای غربی شده ی معاصر بسیار کم باورش می کند و بسیار کمتر نشانش می دهد ولی آن گاه که می آید گزیری از پذیرشش ندارد. عشقی که وامدار هیچ تماس جنسی یی نیست. شگفت است که در بسیاری از نفس گیر ترین عاشقانه های تاریخ سینما نه خبری از تماس جنسی عاشقان است و نه اثری از صحنه های جنسی. همین طور سر دستی جاده و کازابلانکا و سرگیجه و پاریس تگزاس و زیر درختان زیتون و گمشده در ترجمه از خاطرم می گذرند.( امیدوارم نپرسید که : پس آن بوسه های طولانی چه هستند!)
 
عقلم می گوید که آن صحنه های حرکت آهسته که با آن موسیقی دلپذیر ساز های زهی همراه می شوند کمی با سبک کلی فیلم- که بر ایجاز بنا شده- ناهمگون است، ولی دلم می گوید لعنت بر هر که بخواهد روزی آن ها را از فیلم در آورد!
 
انجام
 
کم اند فیلم هایی که به ترازوی عشق بدل شده باشند. با "در حال و هوای عاشقی" می توانیم عاشق بودنمان را اندازه بگیریم.